فعلاً بدون نام
فعلاً بدون نام

فعلاً بدون نام

حالم جا بیاید

بعد با همین عصای فلزی زاغارت ارزان قیمت که مال دفعه اول ترک خوردن پایم بود و از آن موقع دوازده سیزده سال می‌گذرد از پله‌های مسخره‌خانه‌ای بنام محل کار پایین آمدم و حواسم به ماشین سوارهای توی خیابان کم عرض یکطرفه جلوی مسخره‌خانه هم بود که احتمالاً نگاه می‌کردند به این مسخره‌ عصا بدست و نیز همکاران ایستاده در پایین پله‌ها که خدا بد نده آقای هوهونگ جانگ. در همین اثنا که پاسخشان می‌دادم، به یک اتومبیل سمند نقره‌ای سوار هم سلام دادم. چون گفت خدا بدنده. من تا فلان جا که نزدیک خانه‌تان هست می‌روم و من از خدا خواسته گودبای مختصری با دوستان سؤال کننده و احوالپرس کردم و سریع با ژست خاص خودم و با توجه به ماشین سواران دیگر محترمانه و آرام در سمت راست جلو را باز کرده و پای چپ مو برداشته را سوار و بعد عصاها را داخل کرده و در آخر پای راست را جا دادم. نتیجتاً تا نزدیکی‌های منزل سوار بر آن ماشین نرم و نازک بهتر از مترو و اتوبوس بودم و چرت و پرت پولی و نداری و بدبختی و تا کی بدهکاری و مستأجری و مقایسه با محل کارهای دیگر بر زبان راندیم و تشکرکنان پیاده شدم. پس چه بهتر که آدم برای نوشتن همین دری وری‌ها به وبلاگ بیاید و صدای جومونگ هم از تلویزیون بیاید و حالم جا بیاید و هی بیاید و بیاید.